فرزند حضرت آیت الله مصطفوی رحمه الله نقل میکند : شب هفتم محرم بود که یکی از هیئت های کاشان  از حضرت آیت الله مصطفوی برای حضور در هیئتشان دعوت نمودند. شب هفتم شب مخصوص آن هیئت بود.و من به همراه حضرت آقا روانه آن حسینه ای شدیم. در بین راه آقا فرمودند که آقاجان اسم این هیئت  چیه؟ عرض کردم اینجا اون هیئت نیست دوتا کوچه بالاتر است. حضرت آقا فرمودند بله میدانم ولی میخوام قبل از اینکه بریم اون هیئت یه سری هم به اینجا بزنیم.من هم ماشین را کنار حسینه پارک کردم و بعد از اینکه دست آقا را گرفتم وارد حسینه شدیم. حدود پنج یا شش نفری بودند و منبری جوانی هم در آن جلسه داشت سخنرانی میکرد. تا حضرت آقا را دیدند صلوات فرستادند و منبری هم که گیج شده بود فقط تشکر و عذرخواهی میکرد. رئیس هیئت هم گریه کنان دست آقا را بوسید و بلافاصله برای ما دو نفر چای آورد و اشک توی چشمام جمع شده بود. وبلافاصله از حسیه رفت بیرون. نمیدونم چی شد که دیدم مسجد پر از جمعیت شد. علی الظاهر , رئیس هیئت دویده بود بیرون و صدا زده بود که آیت الله مصطفوی اومده و مردم را جمع کرده بود..... بعد از سخنرانی همه نشستند و میکروفن جلو حضرت آقا گذاشتند که دعا فرمایند.......واقعا حس عجیبی به من دست داده بود....بعد ازاینکه سوار ماشین شدیم به آقا عرض کردم: آقاجون اشتباهی نیامدیم؟ اینجا که قرار نبود بریم؟! آقا فرمودند که میدانم اون هیئتی که میخواستم بروم  پراز جمعیت است اما اینجا دیدم کسی نیست جلسه بی ریا بود حاضر شدم.من برای جلسه حضرت سیدالشهدا (ع) رفته بودم فرقی نمیکرد چه هیئتی ....و در این هنگام رئیس هیئتی که قرار بود به آنجا برویم تماس گرفت و گفت آقا توی جلسه جا نیست من منتظر حضورتون هستم که بعدا به آنجا رفتیم....درس خیلی خوبی برای من بود .....