یکی از دوستانم بنام مهدی قاسمی تعریف میکرد که خدمت حضرت آقا رسیدم...ایشان روبه من کردند و فرمودند : آقا مهدی شما دنبال شغل جدید رفتی؟....من هم نه تایید کردم و نه تکذیب و در فکر این بودم که ایشان از کجا میدونند من یک شغل دیگه در نظر گرفتم عرض کردم چطور ؟! که ایشان صحبتی نکردند.... اون روز گذشت.

بار دیگر خدمت آقا رسیدم و ایشان باز همان سوال را از من پرسید و من درحالیکه تا حالا به کسی نگفته بودم باز پرسیدم چطور آقاجون..؟....ایشان فرمودند: آقای مهدی مشکلی در کارتون وجود داره که تا آن مشکل حل نشه موفق نخواهید بود...مشکل را جویا شدم و ایشان باز فرمودند: آقا مهدی..... یکی از آنهایی که باهاشون کار میکنی نماز نمیخونه و ...من با حال تعجب که آقا از کجا فهمیده و این کاری که جدیدا شروع کردم، کسی اطلاع نداره ,  منزل ایشان را ترک نمودم.

و این قضیه را به  شریکم  گفته و یک روز بعد از اینکه جهت استراحت و صبحانه نشسته بودیم از کارگرها خواستم که به این نون و نمکی که با هم میخوریم  کدام یکی از شماها  نماز نمیخونه، یکی از آنها گفت من نماز نمیخونم چطور؟! و من قضیه را گفتم و ایشان گفت راستش چند مدتی است ازدواج کرده و به واسطه این که کارمون از صبح زود آغاز میشه و در منزل نیز حمام نداریم این امکان برای من نیست و متاسفانه ناپاک هستم، لذا نماز نخوندم در این چند مدت .... بعد از این جملات شریکم گفت اول بریم منزل ایشون یک حمام بسازیم و بعد اقدام خواهیم کرد...

بعد از مدتی در خیابان حضرت آقا را دیدم و ایشان با خنده فرمودند که آقا مهدی ان شا الله رفع مشکل شده و موفقیتی در کارتان خواهد بود. و الحمدلله بعد از آن موفقیت چشم گیر و درآمد بسیار هنگفتی نصیب ما شد ...

و من هنوز هم مانده ام که حضرت آقا  کجا فهمیده بود  شغل جدیدم را ...و چطور از نماز نخوندن کارگرم و ...؟!