یکی از شاگردان آیت الله حاج سید محمد باقر مصطفوی رحمه الله تعریف میکرد که اواخر عمر آقا , کمی کسالت داشتند و با آن حالشان باز تلفنها  مسایل را شخصا خودشون جواب میدادند . پیشنهادی به ایشان دادم تا یکی از شاگردان وطلاب جوابگوی تلفنهای شما باشند و در مواقع که مشکلی پیش آمد مزاحم آقا بشوند. ایشان بعد از تاملی فرمودند خوب بسم الله....و این کار را به من سپردم چون در مسایل کمی دقیق بودم....حدود یک هفته بنده جوابگو کلیه تلفنهای صبح آقا بودم. تا یک روز به آقا عرض کردم .آقاجون قربون جدتون بشم شما در نجف مشرف شدید و صبر امیرالمومنین را دارید من که دیگه نمیکشم از بس تلفن جواب دادم و ایشان با همان خنده های همیشگی و خاص خود فرمودند خسته نباشی. ...من بعداز دوسه روز به یکی از آقای سیدی گفتم شما از نزدیکان آقا هستید جواب تلفن ها رابدهید... یک روز  که  من منزل آقا بودم و ایشان یک هفته ای بود که تلفنها را جواب میداد سرساعت 10 صبح بود که دیدم با لحنی تند گفت چیکار داری هرروز دوتا استخاره میگیری آقا وقت نداره.بعد با ناراحتی تلفن را گذاشتند .آقا فرمودند چی شده؟ اون سید گفت نمیدونم این بنده خدا مریض چیه چند روز زنگ میزنه و دوتا استخاره میگیره...کاری ندارند مردم ....! آقا یه کم تو هم رفت و فرمود تو یک هفته اینجاهستی تحمل نکردی من بیش از ده سال سر ساعت 10 این بنده خدا زنگ میزنه  براش استخاره میگیرم یکبار باهاش برخورد نکردم...وروبه همه کرد و گفت دیگه دوست ندارم کسی تلفن جواب بده. مردم هزارجور گرفتاری دارن وقتی با یه استخاره در طول روزش آرامشش بهش دست میده,  چرا نکنم؟...لابد بیمار, وسواس داره و ....واقعا اونجا به اینهمه ایمان و صبر و نیت آقا پی بردم و شیفته رفتارش شدم