عمر در واپسین دم حیات, شورایی مرکب از شش نفر"حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام, عثمان بن عفان, طلحه , زبیر , عبدالرحمن بن عوف ,سعدبن ابی وقاص" تشکیل داد تا نامنبردگان با توجه به اختیارات سرنوش ساز "عبدالرحمن ابن عوف" یکی از این عده را انتخاب و به مقام خلافتش رای دهند.

در اینجا نظر خوانندگان را به ترجمه وصیت عمر مبنی بر تشکیل شورای شش نفری بنابر آنچه که خود علمای عامه نقل کرده اند جلب مینمائیم:

یونس از حسن و نیز هشام بن عروه از پدرش نقل میکند که گفت :

پس از آنکه عمر بن خطاب با دشنه شکمش پاره شد به او گفتند ک ای خلیفه مومنان جانشین تو کیست ؟ گفت :

او در پاسخ گفت : گر من شما را ترک میکنم ، قبل از من بهترین خلق خدا ، پیامبر (ص) نیز شما را ترک کرده است و اگر بخواهم جانشینی برای خود انتخاب کنم ، بایستی فردی را جایگزین خودم بنماین که از من بهتر باشد ، اگر ابو عبیده جراح زنده بود ، وی را به عنوان جانشین خود انتخاب می کردم و اگر خداوند (علت این انتخاب) را از من بپرسد ، در جواب خواهم گفت : که از پیامبر اکرم (ص) شنیدم که فرمود : وی امین این امت است . و اگر سالم مولی (آزاد شده ) ابی حذیفه زنده بود او را به جانشینی خود قرار میدادم و اگر خداوند ( علت این انتخاب را ) از من بپرسد ، در جواب خواهم گفت : شنیدم که پیامبرت میگفت : سالم ، خدا را چنان دوست میدارد که اگر از خدا نمی ترسید ، باز هم گناه و معصیت نمیکرد .

به عمر گفتند : چرا فرزندت ، عبدالله را ( برای خلافت ) نمی گماری ؟ چرا که او برای این مقام لیاقت دارد و اهل دین و فضیلت است و ا زمسلمانان نخستین میباشد .

عمر گفت : خاندان خطاب را همین بس که یک فرد از آن ها در روز قیامت مورد بازخواست قرار بگیرد و دوست دارم که دیگران را از این مسئولیت راحت کنم . ( و خودم در قیامت جوابگو باشم ).

 پس به عمر گفتند : که ای خلیفه مومنان جانشین خود را مشخص کن . گفت : میدانم که شایسته ترین فرد برای هدایت شما به راه راست این فرد است و به امام امیرالمومنین علی علیه السلام اشاره کرد ، سپس گفت : ولی نمیتوانم و نتوانستم که ریاست وی را چه در زمان حیات و چه بعد از مرگ خود ، قبول نمایم .

بر شما باد به این چند نفری که پیامبر (ص) در مورد آنها فرمود : که اینان از اهل بهشت میباشند ، که سعید بن زید بن عمرو بن نفیل یکی از آنها بود ، ولی من او را از آنان نمیدانم . و آن شش نفر عبارتند از : علی و عثمان و سعد و عبدالرحمن بن عوف دایی رسول خدا (ص) و زبیر حواری رسول الله (ص) و پسر عمه اش و طلحه انسان نیکوکار . که از این جمع یکی را برگزینید و اگر یکی از آنها بر شما والی شد ، با او رفتار خوبی داشته باشید ....

چون صبح شد ، عمر ، علی علیه السلام ، عثمان ، سعد ، زبیر ، عبدالرحمن ، را خواست و به آنان گفت : پس از تامل دریافتم که شما بزرگان این مردم هستید و از میان شما باید یکی به عنوان خلیفه پس از من انتخاب شود و از من مردم بر شما نمیترسم بلکه از شما بر مردم میترسم ، رسول خدا (ص) هنگام وفاتشان از شما راضی بود ، با اجازه عایشه وارد خانه اش شوید و در آن جا با یکدیگر به مشورت بپردازید و از میان خود فردی را برگزینید ، و پس از ٣ روز باید خلیفه را مشخص کرده باشید و صهیب باید سه روز امامت جماعت مردم را بر عهده گیرد و نماز جماعت را اقامه کند و روز چهارم حتما کسی بر شما امیر باشید ، و عبدالله به عنوان مشاور در جمع شما حاضر باشد ! ولی در خلافت و امارت سهمی نخواهد داشت . اما طلحه با شما در امر خلافت شریک خواهد بود ، اگر در ظرف سه روز آمد او را در جمع خود راه دهید و اگر سه روز گذشت و او نیامد ، بدون وی کار را به انجام رسانید ...

و به صهیب گفت : سه روز جماعت را اقامه کن ، و پس از آن علی و عثمان و زبیر و سعد و عبدالرحمن و طلحه را با خبر کن ، و وقتی که در خانه عایشه حاضر شدند ، عبدالله بن عمر ، که در امر خلافت هیچ سهمی نخواهد داشت را حاضر کن ( و به اتفاق او ) ناظر بر عملکرد آنان باش ، چنانچه٥ نفر فردی را انتخاب کردند ولی یک نفر با آنان مخالفت کرد ، او را بکش ، و اگر چهار نفر به فردی رای دادند و  ٢ نفر با آنها مخالفت کردند ، آن دو نفر را بکش ، و اگر سه نفر فردی را انتخاب کردند و سه نفر دیگر مخالف بودند ، در این صورت عبدالله را به عنوان حکم قرار بده و اگر به حکمیت عبدالله بن عمر رضایت ندادند ، با گروهی باش که عبدالرحمن بن عوف با آنهاست و بقیه را بکش ...))(١)

البته عمر ، طبق ساخت و سازش و قرار سری و نقشه از پیش تعیین شده ، عثمان را به عنوان خلیفه معرفی کرد و آنچه که بهتر از هر چیز دیگر بیانگر واقع و پرده بردار حقایق میباشد ، دو روایت ذیل است که نقش عمر را در واگذاری خلافت به عثمان روشن و صحنه نمایشی بودن شورا را بر ملا می سازد .

١- حافظ خیثمه بن سلیمان طرابسی در ( فضایل الصحابه ) به نقل از (( متقی هندی )) از حذیقه روایت نقل کرده که عمر بن خطاب زمانی که در مدینه بود گفته شد :

ای امیرالمومنین ! خلیفه بعد از تو کیست ؟

گفن : عثمان بن عفان .(٢)

و در روایت طرابلسی آمده : در حالی که عمر در موقف ( یعنی در مکه و موقع حج ) بود این سوال از وی شد که خلیفه بعد از تو کیست ؟

پس پاسخ داد » عثمان بن عفان (٣)

٢- حافظ ابو زرعه دمشقی در کتاب (( التاریخ و العلل )) به نقل از محب طبری (٤) و ابن عساکر دمشقی در (( تاریخ مدینه دمشق ) به نقل از متقی هندی ، آورده اند که عمر ضمن مذاکره ، بگو مگو با پسرش عبدالله ، درباره خلیفه بعد از خود گفت : نه ، سوگند بدان کسی که جانم در دست او ست خلافت بعد از خود را به همان کسی رد و تحویل نمایم که او نخستین بار آن را به من تحویل و واگذار کرد (٥)

و این کلام عمر اشاره به عثمان بود که در موقع نوشتن وصیت نامه ابوبکر درباره خلیفه بعد از وی ، حالت اغما و بی هوشی به ابوبکر دست داد ، پس عثمان به عجله نام عمر را به عنوان خلیفه بعدی نوشت و چون ابوبکر (به ادعای بعضی از راویان ) به هوش آمد و پرسید : چه نوشتی ؟ و معلوم شد چه نوشته است ، گفت : ترسیدی من بمیرم و خلیفه تعیین نشده باشد ؟ عثمان گفت : آری.

پس ابوبکر از روی خوشحالی او را تحسین و نوشته اش را تایید نمود.

ضمنا ناگفته پیداست که موضوع شورای خلافت اضافه بر دو مرحله طرح و اجرای آن ، مراحل دیگری هم به دنبال داشت که عبارت باشد از : مرحله سوال آفرینی و مرحله پیامدهای زیانباری که قبل از همه دامنگیر امام امیر مومنان علی علیه السلام و بعدا دامنگیر اسلام و مسلمانان شد .


١- تاریخ طبری،ج ٤، ص ٢٢٨

  طبقات ابن سعد،ج٣،ص٣٣٨

 تاریخ ابن کثیر،ج٧،ص١٤٤

٢- کنزالعمال،متقی هندی،ج٥،ص٧٣٦،شماره ١٤٢٥٩

٣- ریاض النضره ،ج٢،ص١٢

٤- همان ، ج٢،ص ٧٤

٥- کنزالعمال،متقی هندی،ج٥،ص ٧٣٩