۱۰ مطلب با موضوع «حکایت» ثبت شده است

چی شد چادری شدم؟




زن هنوز کاملا وارد اتوبوس نشده بود که راننده ناغافل در رو بست و چادر زن لای درگیر کرد. داشت با زحمت چادر رو بیرون میکشید که یه زن نسبتا بدحجاب طوری که همه بشنوند گفت: آخه این دیگه چه جور لباس پوشیدنه؟ خودآزاری دارن بعضی ها !
زن محجبه، روی صندلی خالی کنار اون خانم نشست و خیلی آرام طوری که فقط زن بدحجاب بشنوه گفت:

من چادر سر می کنم ، تا اگر روزی همسر تو به تکلیفش عمل نکرد ، و نگاهش را کنترل نکرد ، زندگی تو ، به هم نریزد . همسرت نسبت به تو دلسرد نشود. محبت و توجه اش نسبت به تو که محرمش هستی کم نشود. من به خودم سخت می گیرم و در گرمای تابستان زیر چادر از گرما اذیت می شوم، زمستان ها زیر برف و باد و باران برای کنترل کردن و جمع و جور کردنش کلافه میشوم، بخاطر حفظ خانه و خانواده ی تو.

من هم مثل تو زن هستم.تمایل به تحسین زیبایی هایم دارم. من هم دوست دارم تابستان ها کمتر عرق بریزم، زمستان ها راحت تر توی کوچه و خیابان قدم بزنم. اما من روی تمام این خواسته ها خط قرمز کشیدم، تا به اندازه ی سهم ِ خودم حافظ ِ گرمای زندگی تو باشم. و همه اینهارو وظیفه خودم میدونم.

چند لحظه سکوت کرد تا شاید طرف بخواد حرفی بزنه و چون پاسخی دریافت نکرد ادامه داد: راستی… هر کسی در کنار تکالیفش، حقوقی هم دارد. حق من این نیست که زنان ِ جامعه ام با موهای رنگ کرده ی پریشان و لباسهای بدن نما و صد جور جراحی ِ زیبایی، چشم های همسر من را به دنبال خودشان بکشانند.
حالا بیا منصف باشیم. من باید از شکل پوشش و آرایش تو شاکی باشم یا شما از من؟

زن بدحجاب بعد از یک سکوت طولانی گفت: هیچ وقت به قضیه این طور نگاه نکرده بودم … راست می گویی. و آرام موهایش رو از روی پیشانیش جمع کرد و زیر روسریش پنهان کرد.

۲۰ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
سید مهدی

آیه ولایت در قران

در قرآن مجید در آیه 55 از سوره مائده خطاب به مسلمانان می گوید: «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ ءَامَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَوةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَوةَ وَهُمْ راکِعُونَ؛ سرپرست و ولیّ شما تنها خداست و پیامبر او و آنان که ایمان آورده اند و در حال رکوع انفاق می نمایند».

شیعه و اهل سنت در شأن نزول این آیه از ابوذر غفاری روایت کرده اند که وی می گوید: روزی با رسول خدا در مسجد نماز می خواندم، سائلی وارد شد و از مردم تقاضای کمک کرد ولی کسی پاسخ او را نداد در پی این امر سائل دست خود را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خدایا شاهد باش که من در مسجد رسول تو تقاضای کمک کردم ولی کسی جواب مرا نداد که در همین هنگام حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام که در حال رکوع نماز بود با انگشت دست راست خود به سائل اشاره کرد. سائل نزدیک آمد و انگشتر را از دست آن حضرت بیرون آورد. پیامبر اکرم(ص) که در مسجد حضور داشت پس از نماز سر را به سوی آسمان بلند کرد و فرمود: خداوندا، برادرم موسی از تو تقاضا کرد که سینه او را وسیع گردانی و کارها را بر او آسان نمایی و برادرش هارون را وزیر و یاورش قرار دهی. خداوندا، من محمد برگزیده و پیامبر توام، سینه ام را گشاد نما و کارها را بر من آسان ساز و از خاندانم علی را وزیر من گردان تا به وسیله او پشتم قوی و محکم گردد. هنوز دعای پیامبر به پایان نرسیده بود که جبرئیل نازل شد و آیه فوق را نازل نمود.

__________________________________________________________________________________________________________________________________________________

الغدیر، ج 2، ص 52 تا 54.

۱۱ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
سید مهدی

شیوه قضاوت حضرت امام زمان عج در زمان حکومت آنحضرت

در حدیثی از امام صادق علیه السلام آمده است: «اذا قامَ القائِمُ حَکَمَ بِالعَدلَ وَ ارتَفَعَ فی اَیامِهِ الجَورُ وَ اَمَنَت بِهِ السُّبُلُ وَ اَخرَجَتِ الأَرضُ بَرَکاتِها وَرَدَّ کُلَّ حَقٍّ اِلی اَهلِهِ... وَ حَکَمَ بَینَ النّاسِ بِحُکمِ داوُد وَ حُکْمِ مُحَمَّدٍ...؛ وقتی که قائم قیام کند، داوری را بر اساس عدالت قرار می ‏دهد و ظلم و جور در دوران او برچیده می ‏شود و جاده‏ها در پرتو وجودش امن و امان می ‏گردد و زمین برکاتش را خارج می ‏سازد و حق هر کس را به او بر می‏گ رداند، و در بین مردم همانند داوود و محمد داوری می ‏کند...

در مورد امام زمان علیه السلام در روایتفوق  آمده است که با حکم حضرت داوود علیه السلام حکم می کند. حضرت داوود علیه السلام حکم غیبی صادر می کرد و به شواهد و ادلّه وابسته نبود.

در زمان حضرت داوود علیه السلام شخص فقیری مدت ها از خداوند رزق حلالی می طلبید. روزی گاوی در خا نه ی او را شکست و داخل شد.  او هم بر این اساس که دعایش مستجاب شده است ، گاو را سر برید و گوشت آن را کباب کرد و با خانواد ه اش خوردند. صاحب گاو که به دنبال گاوش می گشت، فهمید که آن شخص فقیر گاو را کشته و مصرف کرده است. او را نزد حضرت داوود علیه السلام برد و حضرت داوود علیه السلام از آن شخص فقیر علّت کارش را پرسید. او هم گفت من هفت سال بود دعا می کردم خدا رزق حلالی مرحمت کند، وقتی گاو در را شکست و داخل شد ، گفتم دعایم مستجاب شده است؛ لذا آن را سر بریدم و با خانواده ام خوردم. حضرت داوود علیه السلام به صاحب گاو فرمود : از شکایتت صرف نظر کن. صاحب گاو عصبانی شد و اعتراض کرد که این چه نحو قضاوت کردن است. حضرت داوود علیه السلام به او فرمود : علاوه بر آن، نصف دارا ئی ات را هم به او بده. صاحب گاو به شدت بر آشفت .حضرت داوود علیه السلام فرمود تمام دارا ئی ات را به او بده. در اثر این حکم در بین مردم سر و صدا بلند شد . حضرت داوود علیه السلام همراه با مردم بر سر قبر پدر کسی که گاو را کشته بود، حاضر شد و او را زنده کرد و علّت مرگش را از او جویا شد. او گفت پدر این صاحب گاو غلام من بود . او مرا کشت و تمام دارا ئی ام را هم تصاحب کرد. در نتیجه روشن شد

علاوه بر اینکه تمام دارائی صاحب گاو متعلّق به آن شخص فقیر است، خود صاحب گاو و فرزندانش هم بچه های غلام پدر او هستند و متعلّق به او می باشند. امام زمان علیه السلام هم این گونه حکم می کند.

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
سید مهدی

مناظره علامه امینی با عالم سنی در مورد عین الله و یدالله گفتن به حضرت امیرالمومنین امام علی(ع)

علامه امینی (ره) (عالم بزرگ معاصر، صاحب کتاب ارزشمند الغدیر) در یکی از سفرها در مجلسی شرکت کرد، یکی از علمای اهل تسنّن به او گفت: «شما شیعیان در مورد حضرت علی ـ علیه السّلام ـ غلو و زیاده‌روی می‌کنید، مثلاً او را با لقب «یَدُالله»، «عَیْنُ الله» (دست خدا، چشم خدا) و... می‌خوانید، توصیف صحابه، تا این حد، نادرست است.» علاّمه بی‌درنگ جواب داد: «اگر عمر بن خطاب، علی ـ علیه السّلام ـ را با چنین القابی خوانده باشد، چه می‌گویید؟» او گفت: سخن عمر برای ما حجت است. علامه امینی در همان مجلس، یکی از کتاب‌های اصیل اهل تسنّن را طلبید، آن کتاب را حاضر کردند، علامه آن را ورق زد، صفحه‌ای از آن را گشود که در آن صفحه این حدیث آمده بود: «مردی به طواف کعبه اشتغال داشت، در همانجا به زن نامحرمی، نگاه نامشروع کرد، حضرت علی ـ علیه السّلام ـ او را در آن حال دید، با دست، ضربه به صورت او زد و به این ترتیب او را مجازات کرد.

او در حالی که دستش را بر صورتش نهاده بود و بسیار ناراحت بود، به عنوان شکایت از علی علیه السّلام ـ، نزد عمر بن خطاب آمد، و ماجرا را گفت.

عمر در پاسخ او گفت: قد رای عین الله و ضرب یدالله: «همانا چشم خدا دید و دست خدا زد.»
کنایه از اینکه: چشم علی ـ علیه السّلام ـ آنچه می‌بیند خطا نمی‌کند، زیرا چشم او چشمی است که آمیخته با اعتقاد به خدا است و چنین چشمی، اشتباه نمی‌کند، و دست علی ـ علیه السّلام ـ نیز جز در راه رضای خدا حرکت نمی‌نماید. سؤال کننده وقتی که این حدیث را دید مطلب را دریافت، و قانع شد. توضیح اینکه: اینگونه تعبیرات، شبیه جمله «روح الله» برای حضرت مسیح ـ علیه السّلام ـ
است، که به منظور «اضافه تشریفی» گفته می‌شود، نه اینکه منظور، آن باشد که خدا، روح یا دست و چشم دارد.

_______________________________________________________________________________________

محمّد محمّدی اشتهاردی- یکصد و یک مناظره، ص 197

۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
سید مهدی

حدیثی از حضرت امام جواد علیه السلام

قالَ الإمام الجواد - علیه السلام - : الاْدَبُ عِنْدَ النّاسِ النُّطْقُ بِالْمُسْتَحْسَناتِ لا غَیْرُ، وَ هذا لا یُعْتَدُّ بِهِ ما لَمْ یُوصَلْ بِها إلی رِضَااللهِ سُبْحانَهُ، وَ الْجَنَّةِ، وَ الاْدَبُ هُوَ أدَبُ الشَّریعَةِ، فَتَأدَّبُوا بِها تَکُونُوا أُدَباءَ حَقّاً.
«ارشاد القلوب دیلمی، ص 160»
حضرت امام جواد - علیه السلام - فرمودند: مفهوم و معنای ادب از نظر مردم، تنها خوب سخن گفتن است که رکیک و سبک نباشد، ولیکن این نظریّه قابل توجّه نیست تا مادامی که انسان را به خداوند متعال و بهشت نزدیک نگرداند. بنابر این ادب یعنی رعایت احکام و مسائل دین، پس با عمل کردن به دستورات الهی و ائمّه اطهار (علیهم السلام)، ادب خود را آشکار سازید.

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
سید مهدی

مناظره شیخ مفید با قاضی عبدالجبار(سنی) در مورد جانشینی بعد از پیامبر(ص)


در عصر شیخ مفید‌(ره)، یکی از علمای بزرگ اهل تسنّن، در بغداد مجلس درسی داشت، و به نام «قاضی عبدالجبّار» خوانده می‌شد، روزی قاضی عبدالجبّار در مجلس درس خود نشسته بود، شاگردانش از سنّی و شیعه حاضر بودند، در آن روز شیخ مفید‌(ره) نیز به آن مجلس وارد شد و دم در نشست، قاضی تا آن روز شیخ مفید را ندیده بود، ولی وصفش را شنیده بود.
پس از لحظه‌ای، شیخ مفید به قاضی رو کرد و گفت: «آیا اجازه می‌دهی، در حضور این دانشمندان، سؤالی از شما ‌کنم؟»

قاضی: بپرس.

شیخ مفید: این حدیثی که شیعیان روایت می‌‌کنند که پیامبر‌ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ در صحرای غدیر، درباره علی‌ـ علیه السّلام ـ فرمود:«مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ: هر کس که من مولای اویم، پس علی‌ مولای اوست»

آیا این حدیث صحیح است و یا این‌که شیعه آن را به دروغ ساخته است؟

قاضی: این روایت، صحیح است.

شیخ مفید: منظور از کلمه «مولی» در این روایت چیست؟

قاضی: منظور، آقائی و اولویّت است.

شیخ مفید: اگر چنین است پس طبق فرموده پیامبر‌ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ علی ‌ علیه السّلام، آقائی و اولویّت بر دیگران دارد، بنابراین، این همه اختلاف و دشمنی‌ها بین شیعه و سنّی برای چیست؟

قاضی: ای برادر! این حدیث (غدیر) روایت (و مطلب نقل شده) است، ولی خلافت ابوبکر، «درایت» و امری مسلّم است، و آدم عاقل، به خاطر روایتی، درایت را ترک نمی‌کند!!
شیخ مفید: شما درباره این حدیث چه می‌گویید که پیامبر‌ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ، در شأن علی‌ـ علیه السّلام ـ فرمود: «یَا عَلیُّ حَرْبُکَ حَرْبِی وَ سِلْمُکَ سِلمِی»: «ای علی! جنگ تو،‌ جنگ من است، و صلح تو،‌ صلح من است»

قاضی: این حدیث،‌ صحیح است.

شیخ مفید: بنابراین آنان‌که جنگ جَمَل را به راه انداختند مانند طلحه و زبیر و عایشه و... و با علی ـ علیه السّلام ـ جنگیدند، طبق حدیث فوق و اعتراف شما به صحّت آن، باید (با شخص رسول خدا‌ـ صلّی‌ اللّه علیه وآله ـ جنگیده باشند) و کافر باشند.

قاضی: ای برادر! آن‌ها (طلحه و زبیر و...) توبه کردند.

شیخ مفید: جنگ جمل، درایت و قطعی است، ولی در این‌که پدید آورندگان جنگ، توبه کرده‌اند، روایت و شنیدنی است، و به گفته تو نباید درایت را فدای روایت کرد، و مرد عاقل به خاطر روایت، درایت را ترک نمی‌کند.

قاضی، در پاسخ این سؤال فرومانده، پس از ساعتی درنگ، سرش را بلند کرد و گفت: «تو کیستی؟»

شیخ مفید: من خادم شما محمّد‌‌‌بن محمّد‌بن نعمان هستم.

قاضی همان‌دم برخاست و دست شیخ مفید را گرفت و بر جای خود نشانید و به او گفت: «اَنْتَ الْمُفِیدُ حقّاً»: « تو در حقیقت، مفید (فایده بخش) هستی»

علمای مجلس از رفتار قاضی رنجیده خاطر شدند و همهمه کردند، قاضی به آن‌ها گفت: من در پاسخ این شیخ (مفید)، درمانده شدم، اگر هر یک از شما پاسخی دارد، برخیزد و بیان کند.

هیچ کس برنخواست، به این ترتیب، شیخ مفید، پیروز شد و لقب «مفید» در این مجلس، برای او بر سر زبان‌های مردم افتاد.

________________________________________________________________________________

مجالس المؤمنین، ج 1، ص 200 و 201

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
سید مهدی

مناظره دانشمند سنی با شیعه در مورد ولادت حضرت امیرالمومنین علی (ع) در کعبه


اشاره:یکی از افتخارات و امتیازات بی‌نظیر زندگی حضرت امیرالمومنین امام علی‌(ع) آن است که آن حضرت در درون مقدّسترین مکان یعنی کعبه، متولّد شد، و این موضوع از نظر تاریخی و روایات شیعه و سنّی، قطعی است و علاّمه امینی در کتاب ارزشمند الغدیر جلد ششم، این موضوع را از شانزده کتاب اصیل‌ اهل تسنّن نقل می‌کند، این موضوع یک سند پایه و زنده‌ای است که بیانگر امتیاز ذاتی حضرت امیرالمومنین علی  (ع) بر دیگران است، و می‌تواند راهگشای صافی برای منحرفان به سوی رهبری حق او باشد. حاکم در مستدرک خود (ج3، ص483) ادّعا کرده که این حدیث، متواتر است (یعنی به قدری زیاد نقل شده که علم به صحّت آن پیدا می‌شود) اینک به مناظره زیر که بین دو نفر از علمای سنّی و شیعه، رخ داده توجّه کنید:


دانشمند سنّی: در تاریخ آمده «حکیم بن حزام» نیز در کعبه متولّد شده است.

دانشمند شیعی: چنین چیزی در تاریخ، ثابت نشده است، علمای برجسته‌ای مانند ابن صباغ مالکی [1] و کُنجی شافعی [2] و شبلنجی [3] و محمّد بن ابی طلحه شافعی [4] می‌گویند: لَمْ یُولَدُ فِی الْکَعْبَهِ اَحَدَ قَبْلَهُ: «هیچکس قبل از علی (ع) در کعبه متولّد نشده است» (با توجه به اینکه حکیم بن حزام، در سن و سال، بزرگتر از علی (ع) بود)، و این پارازیت نیز از نیرنگ های دشمنان پرکینه علی (ع) است که خواسته‌اند ولادت آن حضرت در کعبه را، با دروغ‌سازی خود، کمرنگ کنند.

دانشمند سنّی: ولادت در کعبه، چه افتخاری برای مولود آن دارد؟

دانشمند شیعی: یک وقت است بانوئی به طور اتّفاقی در جای مقدّسی، زایمان می‌کند، البتّه چنین رخدادی، مایه افتخار نخواهد بود، ولی اگر دست غیبی در میان باشد، و عنایت و کرامت خاصّ خداوند، شامل شخصی شود و به خاطر همان عنایت، او را در مقدّسترین مکان مثل کعبه به دنیا آورد، این نشانگر عظمت مقام و طهارت فوق‌العاده آن نوزاد خواهد بود، تولّد علی (ع) در درون کعبه، براساس همان کرامت و عنایت خاصّ خداوند به حضرت علی(ع) و طهارت فوق‌العاده آن حضرت بوده است، چنانکه معجزه شکافتن دیوار کعبه و ورود فاطمه مادر علی (ع) به درون کعبه با آن کیفیّت، دلیل بر آن کرامت است. [5]

دانشمند سنّی: درآن هنگام که حضرت علی (ع) به دنیا آمد، حدود ده سال قبل از بعثت بود، و در داخل کعبه و اطراف آن، پر از بت بود، بنابراین کعبه در آن هنگام امتیاز معنوی نداشت و به صورت بتکده درآمده بود، و حضرت علی (ع) در یک بتکده‌ای متولد شده، پس امتیازی برای او نخواهد بود.

دانشمند شیعی: کعبه نخستین پرستشگاهی است که در سراسر زمین ساخته شده است(آل عمران ـ 96).حضرت آدم (ع) آن را بنا کرد، و «حجرالاسود» آن از بهشت آمده است، و پس از آنکه در ماجرای طوفان نوح (ع) ویران شد، حضرت ابراهیم (ع) قهرمان توحید، آن را باز‌سازی کرد، کعبه در طول تاریخ، مطاف پیامبران مرسل و اولیای خدا و فرشتگان مقرّب الهی بوده است، حال اگر چنین مکان مقدّسی، در برهه‌ای از زمان، در سلطه بت‌پرستان قرار گرفت، و آنجا را بتخانه کردند، از شکوه معنوی آن کاسته نخواهد شد، فِی الْمَثل اگر کسی شیشه پر از شراب را به مسجد ببرد، آیا از عظمت مسجد، کاسته می‌شود، قطعاً جواب، منفی است. اگر کسی در حال جنابت به مسجد برود، و یا شیشه شراب را به مسجد ببرد، توهین کرده و کار حرامی انجام داده است و مورد خشم خداوند قرار می‌گیرد، ولی لطف خدا و فرمان او به اینکه فاطمه بنت اسد (س) هنگام زایمان وارد کعبه شود، بیانگر آن است که علی (ع) و مادرش در سطح طهارت فوق‌العاده هستند، و پلیدی نفاس و جنابت از آنها دور است، نه تنها گناهی نکرده‌اند، بلکه مهمان خدا شده‌اند، و میزبانشان که خدا است، آنها را دعوت به خانه‌اش نموده است، بنابراین، همین موضوع مایه کرامت و افتخار بزرگی برای امام علی (ع) است. از این‌رو در همان قرنهای اوّل اسلام، شاعران در خصوص این کرامت، شعرها سرودند، و موضوع را به عنوان یک امر فوق‌العاده عجیب تلقّی کردند. عبدالباقی عمری در این باره خطاب به امام علی (ع) می‌گوید: اَنْتَ الْعَلِیُّ الَّذِی فَوْقَ الْعُلَی رُفعا بِبَطْنِ مَکَّهَ وَسْطِ الْبَیْتِ اِذْ وُضِعا

«تو همان علی هستی که بر فراز ارجمند‌ترین فرازها بالا رفتی، و در بطن مکّه در درون کعبه، قدم به دنیا نهادی» [6] و شاعر فارسی گوی گوید: در کعبه شد تولّد و زمحراب شد شهید نازم به حسن مطلع و حسن ختام او دانشمند سنّی، در حالی که فرومانده بود، مناظره را تمام شده اعلام کرد.

 


[1] .الفصول المهمّمه، ص14.
[2] کفایه الطّالب، ص361.
[3] نورالابصار، ص76.
[4] مطالب السّؤال، ص11.
[5] دلائل الصّدق، ج2،ص 508 و 509 .

[6] دلائل الصّدق، ج2، ص 509 ـ 510 .

محمد محمدی اشتهاردی-یکصد و یک مناظره، ص 359

۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
سید مهدی

مناظره دانشمند سنی با سلطان الواعظین در مورد ایمان امیرالمومنین علیه السلام

دانشمند سنّی: این مطلب ثابت است و احدی این معنا را انکار نکرده که علی ـ علیهالسّلام ـ اسبق از همه امت، در اسلام بوده و خلفای معظم (ابوبکر و عمر و عثمان) مدتی بعد از آن حضرت ایمان آوردند ولی ایمان آنها با ایمان علی ـ علیهالسّلام ـ فرق داشت و قطعاً ایمان آنها از ایمان علی ـ علیهالسّلام ـ افضل بوده زیرا علی ـ علیهالسّلام ـ طفلی نابالغ بود ولی ابوبکر و عمر و عثمان هرسه شیخی کبیر و با عقلی کامل بودند و بدیهی است که ایمان صاحب عقل کامل از ایمان طفلی نورسیده و نابالغ أفضل است؛ به علاوه اینکه ایمان علی ـ علیهالسّلام ـ از روی تقلید بوده زیرا قطعاً بچه نابالغ و غیر مکلّف ایمان نمیآورد مگر از روی تقلید و ما میدانیم که علی ـ علیهالسّلام ـ هنگامی که ایمان آورد، طفلی دوازده یا سیزده ساله بوده و تکلیفی بر او نبوده و لذا باید گفت قطعاً تقلیداً ایمان آورده ولی ایمان سایر خلفاء تحقیقی و از روی فکر و اندیشه بوده و ایمان تحقیقی از ایمان تقلیدی افضل است.

مرحوم سلطان الواعظین: از شما سؤالی میکنم که آیا ایمان علی ـ علیهالسّلام ـ در حالی که طفل بود به میل واراده خودش بوده یا به دعوت رسول الله ـ صلیالله علیه و آله ـ ایمان آورد؟

دانشمند سنّی: جواب شما مسلم است که به دعوت رسول خدا ـ صلیالله علیه و آله ـ بوده نه به میل و اراده خود.

مرحوم سلطان الواعظین: آیا رسول اکرم صلیالله علیه و آله، علی ـ علیهالسّلام ـ را دعوت به اسلام نمود و میدانست که تکلیفی بر طفل قبل از بلوغ نیست یا نمیدانست؟ اگر بگویید نمیدانست، نسبت جهل به آن حضرت دادهاید و اگر میدانست که طفل صبّی را تکلیفی در دین نمیباشد، ولی مع ذلک او را دعوت به اسلام کرده، در این صورت باید بگویید کار لغو و عبث و بی جایی کرده و بدیهی است که نسبت دادن لغو و عبث به رسول الله ـ صلیالله علیه و آله ـ محققاً کفر است، زیرا که پیامبر ـ صلیالله علیه و آله ـ مبرّا و به دور از عبث و لغو است و خداوند در مورد او فرموده است: «و ما یَنْطِقُ عن الهوی، إن هو الّا وَحیٌ یُوحی» [1]

پس باید گفت که رسول گرامی اسلام ـ صلیالله علیه و آله ـ قطعاً علی ـ علیهالسّلام ـ را لایق و آماده دعوت میدانسته و لذا او را به اسلام دعوت کرده؛ علاوه بر این، کمی سنّ منافی با کمال عقل نیست، زیرا بلوغ دلیل بر وجوب تکلیف نیست بلکه بلوغ در احکام شرعیه مراعات میشود نه در امور عقلیّه و ایمان از امور عقلیّه است نه تکلیف شرعی؛ پس ایمان علی ـ علیهالسّلام ـ در کوچکی از فضایل آن حضرت میباشد.

نظیر این مطلب را خداوند متعال درباره حضرت عیسی بن مریم ـ علیهالسّلام ـ که تازه به دنیا آمده بود چنین خبر میدهد که گفت: «إنّی عَبدُاللهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنی نَبِیّاً وَ جَعَلَنی مُبارَکاً» [2] و درباره حضرت یحیی ـ علیهالسّلام ـ میفرماید: «و آتیناهُ الْحُکْمَ صَبیّاً» [3]

علاوه بر تمام اینها، بسیاری از علمای بزرگ اهل سنّت به این مطلب اعتراف کردهاند؛ مثلاً سلیمان بلخی از احمد بن عبدالله شافعی از عمر بن خطاب نقل میکند که گفت: «من و ابوبکر و ابوعبیده جرّاح و جماعتی از صحابه خدمت رسول خدا ـ صلیالله علیه و آله ـ بودیم؛ پس آن حضرت دست مبارک را بر شانه علی بن ابیطالب ـ علیهالسّلام ـ زد و فرمود: «یا علیّ! انتَ اَوَّلَ المؤمنینَ ایماناً وَ اوَّلُهُمْ اسلاماً وَ أنْتَ مِنّی بمنزلهِ هارونَ مِنْ موسی» [4]

و نیز امام احمد بن حنبل در مسند نقل میکند که ابن عباس گفت: «من و ابوبکر و ابوعبیده جراح و جمع دیگری از صحابه در خدمت رسول خدا ـ صلیالله علیه و آله ـ بودیم، پس آن حضرت دست مبارک را به کتف علی بن ابیطالب ـ علیهالسّلام ـ زد و فرمود: «یا علیّ! انتَ اَوَّلُ المسلمینَ إسلاماً و ؤنتَ اوّلُ المؤمنینَ ایماناً وَ أنْتَ مِنّی بمنزلهِ هارون مِنْ موسی؛ کًذَبَ یا علیُّ مَنْ زَعَمَ انَّه یُحِبُّنی وَ یُبْغِضُکَ»

پس علاوه بر آنکه علی ـ علیهالسّلام ـ اسبق از همه مسلمین ایمان آورد، فضلیت دیگری نیز برای او در این باب ثابت میشود و آن از خصائص مخصوصه اوست و آن این است که اسلام علی ـ علیهالسّلام ـ از روی فطرت بود ولی اسلام ابوبکر و عمر و عثمان از کفر بوده؛ چرا که آنها سالیان سال در مقابل بتها سجده میکردند و بیش از نیمی از عمر خود را مشرک بودند، در حالیکه علی ـ علیهالسّلام ـ طرفه العینی میل به کفر و شرک ننمود؛ چنانچه خود آن حضرت در نهج البلاغه فرموده است: «فَإنَی وُلِدّتُ عَلی الْفِطْرَهِ وَ سَبَقْتُ إلی الایمانِ وَ الْهجْرَهِ»

دانشمند سنّی چون این دلائل محکم و متقن را شنید، دم فرو بست و چیزی نگفت.



[1] سوره نجم آیه 3و4
[2]
سوره مریم آیه 19
[3]
سوره نجم آیه 3و4
[4]
ینابیع المودّه، ص202
۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
سید مهدی

علت تأخیر زیارت علی بن مهزیار با امام زمان(عج) چه بوده است؟

 


داستان علی بن مهزیار را سید هاشم بحرانی در کتاب« تبصره الولی فی من رأی القائم المهدی» ذکر کرده است. علی بن مهزیار نوزده سفر به مکه رفت و موفق به دیدار امام عصر نشد تا اینکه در سفر بیستم به خدمت آن حضرت رسید. در این داستان چند نکته قابل توجه اخلاقی وجود دارد که در ضمن آن به علت عدم توفیق دیدار وی در سالهای قبل بیان شده است؛ از جمله: 1. انسان ها خود در حجاب‌اند در این داستان واقعی آمده است : وقی قاصد امام(ع) آمد تا علی بن مهزیار را ببرد، از او پرسید: دنبال چه می گردی؟ چه می خواهی( ما الذی ترید)؟ علی بن مهزیار جواب داد: من به دنبال امامی هستم که محجوب و غایب از دیدگان عالم است( ارید الامام المحجوب عن العالم)!! قاصد گفت: جواب اشتباهی دادی؛ چه کسی می گوید آن حضرت محجوب از عالم است؟ این اعمال بد شما است که او را محجوب کرده است( ما هو المحجوب عن العالم و لکن حجبه سوء اعمالکم)!! گفتم که روی خوبت از من چرا نهان است گفتا تو خود حجابی، ورنه رخم عیان است در این عبارت، به صراحت اعمال بد انسان ها، موجب غیبت و ناپیدایی امام عصر(ع) معرفی شده و اگر دوستداران او واقعا خواهان ظهور و دیدار او هستند، باید از گناهان و اعمال بد دوری بجویند. او می گوید وقتی می خواستیم وارد بر محضر امام زمان شویم، گفتم: « اسبم را کجا ببندم؟!» یعنی درست در زمانی که می خواهد به محضر امام مشرف شود و نیازی به هیچ وسیله مادی ندارد، او متوجه یک وسیله مادی شده و آن شور و شوق چندین ساله را در لحظه حساس دیدار، فراموش می کند؟! قاصد در جواب او گفت: اینجا حرم قائم آل محمد است، کسی جز افراد با ایمان بدین جا راه نمی یابد و هیچ کس جز مومن از اینجا بیرون نمی رود!... علی بن مهزیار می گوید: خدمت حضرت رسیدم و نشستم؛ آن حضرت ابتدا از من پرسید:« ای ابا الحسن چه چیزی تاکنون باعث این همه تاخیر و دوری تو از ما شده»

( ما الذی بطأبک عنا الی الان)؟! سپس افزود: « ما شب و روز منتظر تو بودیم» ( قد کنا نتوقعک لیلا و نهارا). این عبارت می رساند که در آن نوزده مرتبه‌ای که توفیق دیدار حاصل نشد، مانع اصلی خود علی بن مهزیار بوده است!! علی بن مهزیار می گوید: عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! قاصد شما نیامد... تا اینکه در سفر بیستم آمد و مرا به حضور شما راهنمایی کرد. حضرت سر مبارکشان را روی زمین انداخته و با انگشت شریفشان روی آن خط می کشیدند. بعد سر مبارک را بالا کرد و فرمود: قاصد نیامد؟ نه، جواب درستی نداد، بلکه شما مال دنیا بودید( لا ولکنکم کثرتم الاموال). این قسمت از فرمایش امام عصر(ع) به روشنی یکی از علل عدم توفیق دیدار را، ازدیاد مال و ثروت و مشغول شدن فراوان به امور دنیوی می داند. 3.تکبر و قطع رحم آن حضرت سپس در ادامه فرمایش خود، به دو نکته مهم دیگر اشاره می کند و آن عبارت است از: الف: تکبر، بزرگی و جباریت در برابر ضعیفان( تجبرتم، علی ضعفاء المومنین) ب: قطع رحم با خویشاوندان و نزدیکان( قطعتم الرحم الذی بینکم) آن گاه حضرت فرمود: شما با این کارهای خود، چه عذری دارید( فای عذرلکم)؟! علی بن مهزیار می گوید: عرض کردم: توبه! توبه! استغفار! استغفار! پس آن بزرگوار فرمود: ای علی بن مهزیار! اگر استغفار شما برای همدیگر نبود، ما رحمتمان را از شما قطع می کردیم و لطف و عنایتمان را از شما می بریدیم. نتیجه آنکه علت تٱخیر زیارت و دوری علی بن مهزیار و شیعیان از امام خود؛ چند عامل است، از جمله: اعمال بد، غفلت از حضور امام، ازدیاد مال و ثروت، تکبر بر مومنان و قطع رحم.

 برای مطالعه بیشتر در این زمینه ر.ک: 1. ارتباط معنوی با حضرت مهدی، حسین گنجی 2.مهدویت( پیش از ظهور(

۷ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
سید مهدی

جای .... را میشه پرکرد؟


کمی طولانی است اما حتما  تا آخر بخونید.....

ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت ، روغن رو ریختم توی ماهیتابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف ش ، برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در را زدند. پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم. بابام می گفت: نون خوب خیلی مهمه ! من که بازنشسته ام، کاری ندارم ، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم میگیرم. در می زد و نون رو همون دم در می داد و می رفت. هیچ وقت هم بالا نمی اومد. هیچ وقت

دستم چرب بود، شوهرم در را باز کرد و دوید توی راه پله. پدرم را خیلی دوست داشت. کلا پدرم از اون جور آدمهاست که بیشتر آدمها دوستش دارند ، این البته زیاد شامل مادرم نمی شود

صدای شوهرم از توی راه پله می اومد که به اصرار تعارف می کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت می کرد بالا.

برای یک لحظه خشکم زد. ما خانواده ی سرد و نچسبی هستیم. همدیگه رو نمی بوسیم، بغل نمی کنیم، قربون صدقه هم نمیریم و از همه مهم تر سرزده و بدون دعوت جایی نمیریم. خانواده ی شوهرم اینجوری نبودن، در می زدند ومیامدند تو، روزی هفده بار با هم تلفنی حرف می زدند؛ قربون صدقه هم می رفتند و قبیله ای بودند. برای همین هم شوهرم نمی فهمید که کاری که داشت می کرد مغایر اصول تربیتی من بود و هی اصرار می کرد، اصرار می کرد.

آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند. من اصلا خوشحال نشدم. خونه نا مرتب بود؛ خسته بودم.تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم... چیزهایی که الان وقتی فکرش را می کنم خنده دار به نظر میاد اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر می رسید!

شوهرم توی آشپزخونه اومد تا برای مهمان ها چای بریزد و اخم های درهم رفته ی من رو دید. پرسیدم برای چی این قدر اصرار کردی؟ گفت خوب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم. گفتم ولی من این کتلت ها رو برای فردا هم درست می کردم. گفت حالا مگه چی شده؟ گفتم چیزی نیست

در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم. پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم. میخوای نونها رو برات ببرم؟ تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم !

پدر و مادرم تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو روی مبل کز کرده بودند .وقتی شام آماده شد پدرم یک کتلت بیشتر بر نداشت. مادرم به بهانه ی گیاه خواری چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد. خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت.پدر و مادرم هردو فوت کردند.

 

چند روز پیش برای خودم کتلت درست می کردم که فکرش مثل برق ازسرم گذشت: نکنه وقتی با شوهرم حرف می زدم پدرم صحبت های ما را شنیده بود؟ نکنه برای همین شام نخورد؟ از تصورش مهره های پشتم تیر می کشد و دردی مثل دشنه در دلم می نشیند. راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگک ها ازش تشکر نکردم؟

آخرین کتلت رو از روی ماهیتابه بر می دارم. یک قطره روغن می چکد توی ظرف و جلز محزونی می کند. واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟! حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد: "من آدم زمختی هستم" زمختی یعنی ندانستن قدر لحظه ها، یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها، یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین ها

حالا دیگه چه اهمیتی داشت وسط آشپزخانه ی خالی چنگال به دست کنار ماهیتابه ای که بوی کتلت می داد آه بکشم؟

آخ. لعنتی، چقدر دلم تنگ شده براشون؛ فقط فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو می آمدند، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه.. میوه داشتیم یا نه همه چیز کافی بود: من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک . پدرم راست می گفت. نون خوب خیلی مهمه .

من این روزها هر قدر بخوام می تونم کتلت درست کنم، اما کسی زنگ این در را نخواهد زد، کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی منتی بود که بوی مهربونی می داد. اما دیگه چه اهمیتی دارد؟ چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیتش را می فهمی.

۱۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
سید مهدی