خانمی چندی پیش برسر مزار مرحوم آیت الله مصطفوی فاتحه میخواند و با خود یک جعبه شیرینی آورده بود. بعد از فاتحه تعریف کرد که :من هرهفته سر مزار آقا میام چندمدت پیشا اومدم از آقا گله کردم که پسرم نماز نمیخونه و خیلی بدشده.خیلی نذر کردم تاحالا . ولی اگر بچه ام خوب نشه دیگه نمیام سر مزارتون و با ناراحتی رفتم.روز بعد پسرم آمد و گفت مامان من میخواهم مشرف بشم حرم امام رضا (ع). بهش گفتم نمیخواد بری مشهد برو نمازتو بخوان.بعد برگشت و گفت مادرجان رفتم غسل توبه کردم و میخوام درست بشم......حالا منم آمدم نذرم رو بدم و ویه حاجت دیگه ای ازش بخواهم.بعد باحالت گریه گفت وقتی زنده بود درب منزلش باز بود و هیچ وقت دست خالی منو رد نکرد.مقبره اش هم همینجوره.خدارحمتشون کنه...