امروز پنجشنبه درکنار مقبره آیت الله مصطفوی بودیم که افسر راهنمایی رانندگی  تعریف میکرد: که یک روز برای گرقتن استخاره خدمت مرحوم آیت الله مصطفوی رفتم.آقا مشغول نوشتن  بودند وقتی من را دیدند فرمودند ؛شما کاری داشتید. من گفتم بله استخاره میخواستم.بعد بلند شدند و از اطاق خارج شدند.بعد از چند دقیقه دیدم آقا با یک سینی چای بالاسرم ایستاده بود.کلی  خجالت کشیدم.از اینکه خود آقا برایم چای ریخته بودند کلی خجالت کشیدم .رفتم تشکر کنم سرم به سینی خورد و چای ریخت, کلی آقا خندیدند و اونوقت خودم رفتم چای آوردم.بعد آقا استخاره کردند و من هم از منزل بیرون اومدم.برای اولین باری بود که خانه آقا میرفتم و ازاینکه خود آقا برام چای اورده بود کلی ذق کرده بودم و اینو به همه دوستان میگفتم که ببین چه اخلاقی داره این آقا به اینها میگم روحانی......جالب این بود که دقیقا مثل استخاره کارم انجام شد....چندروزی بعد خانمم که خیلی حال و روز بدی داشت و در منزل بستری بود, و مدام بیمارستان و دکتر میبردمش .به من گفت تروخدا من و ببر یک امام زاده یه کم شیون و گریه کنم.منم گفتم میبرمت پیش یه امام زاده زنده...خانمم را اوردم خانه آ قا و چون در حین کاربودم و آقا هم داشتند درس میدادند .خانم را گذاشته  و رفتم سر کارم...شب که اومدم خانه دیدم که بعد از مدتها خانمم غذا درست کرده بود.تعجب کردم و قضیه را از خانمم پرسیدم که چی شده.خانمم گفت آقا یه کم از توت هایی که باچای میخورد دعا خواند و به من داد و برام دعا کرد....آرامشی که پس از دعای ایشون  گرفتم ,ماهها بود که اینجور نشده .الحمدالله حالا حالش خیلی خوب و ما همیشه بیادشون هستیم ....از اون روز به بعد محضر آقا میرفتم و ایشون مثل همیشه خوش رو و خوشبرخورد و با آن خنده های منحصر بفردشون با من برخورد میکردند.

شب جمعه و شب لیله الرغایب است.همه گذشتگان علما , شهدا  را یاد کنیمو به روح پرفتوحشان بالاخص حضرت آیت الله مصطفوی بخوانیم حمد و سوره و صلوات.